رسانهها از یک مقام حماس نقل کردهاند که گفته است، طالبان افغانستان امریکا را شکست دادند و ما هم میتوانیم اسراییل را شکست دهیم.
بخش اول
رسانهها از یک مقام حماس نقل کردهاند که گفته است، طالبان افغانستان امریکا را شکست دادند و ما هم میتوانیم اسراییل را شکست دهیم. در این مورد چند نکته قابل تأمل است:
پیروزینمایی طالبان؛
شناخت ناقص از طالبان؛
شناخت ناقص جریانهای اسلامگرا از بازیهای پیچیده قدرتهای بزرگ؛ و
استفاده نادرست گروههای شبه نظامی از اسلام.
تبعات منفی واگذاری به قدرت به طالبان تروریست.
یکم، پیروزینمایی طالبان
کسانی که جریان معامله طالبان با امریکا را از سال ۲۰۱۱ به این طرف زیر نظر داشته باشند، برای شان بسیار واضح است که «طالبان دوم» همان هایی اند که امریکاییها میخواستند، نمیرند و زنده بمانند تا برای یک دور دیگر مهره شطرنج امریکا در بازی پیچیده منطقه ما باشند. اکثریت مطلق رهبران طالبان دوم کسانیاند که یا از زندان امریکا، یا از زندان پاکستان و یا از زندان افغانستان تحت کنترول امریکا بیرون کشیده شده و به تدریج وارد روند سیاسی جدید شدند.
امریکاییها بعد از مدتی حضور نظامی در افغانستان و تجزیه و تحلیل اوضاع افغانستان و منطقه به این نتیجه رسیدند که روند سیاسی معطوف به دموکراسی و ارزشهای نوین در افغانستان چندان آینده روشن ندارد و باید روی طرح بدیل فکر شود.
از همینجا فکر احیای طالبان منشأ میگیرد. هرچند همکاری طالبان و امریکا مسبوق به سابقه طولانی است که در ذیل عنوان دیگری در موردش سخن خواهیم گفت. در سال ۲۰۱۸ امریکاییها گفتوگوهای رسمی را با هدف اعتبار بخشیدن به طالبان و ارتقای این گروه از یک گروه تروریستی شبه نظامی به سطح یک گروه سیاسی مستقل و گویا آزادیبخش آغاز کردند و در تمام دوره حدوداً سه سالهای که خلیلزاد با طالبان مذاکره کرد، در واقع امریکا تلاش کرد که طالبان را احیا و سفیدنمایی کند.
این کار انجام شد و امریکاییها با اعلام اینکه طالبان تغییر کرده و اصلاح شدهاند، پروژه واگذاری قدرت به این گروه را روی دست گرفت. اعمال فشار بر حکومت غنی بخشی از این پروژه بود که به تدریج عملی شد و رو به فزونی نهاد. البته جاهطلبی و حرص غنی برای ماندن در قدرت باعث شد که انتقال قدرت به طالبان نه به شکل نرم و مسالمتآمیز بلکه به شکل یک فاجعه و سقوط صورت گیرد. غنی چون دریافت که در نقشه سیاسی امریکا برای افغانستان جایی ندارد، تلاش کرد که روند صلح را سبوتاژ کند تا تسلیم دهی قدرت به طالبان طبق نقشه امریکا پیش نرود.
اما برای امریکاییها گویا این موضوع مهم نبود که غنی چه طرحی در سر دارد. چون در اصول امریکاییها تصمیم گرفته بودند که قدرت را به طالبان واگذار کنند و نحوه واگذاری زیاد برای شان مهم نبود. نحوه واگذاری البته طبق میل غنی اجرا شد.
با توجه به نکات فوق میتوان گفت که طالبان نه از طریق پیروزی در میدان جنگ بلکه در نتیجه چرخش سیاستهای امریکا صاحب قدرت شدند. امریکاییها بعد از خروج از افغانستان بارها اعلام کردهاند که برای رسیدگی به بحرانهای دیگر در دیگر نقاط جهان، از جمله جنگ احتمالی اوکراین که برای استراتیژیستهای امریکا قابل پیشبینی بوده، نیاز داشتند که از افغانستان خارج شوند.
آمریکاییها تلاش کردند که خروج شان از افغانستان به ترتیبی باشد که کمترین ضرر متوجه شان شود. برای اینکار لازم بود که با طالبان به عنوان یک گروه حافظ منافع امریکا معامله کنند. این معامله انجام شد و طالبان در یک چرخش دراماتیک، از گویا دشمن امریکا به دوست و حافظ منافع امریکا تغییر جهت داد. طالبان متعهد شدند که از منافع استراتیژیک امریکا در افغانستان و منطقه محافظت میکنند و امریکا هم کلید ارگ ریاست جمهوری افغانستان را به آنان هدیه داد. مثل کسی که خانه و ویلایی را برای دوستش خریداری کند. البته ریشه همکاری بین طالبان و امریکا به سالهای قبل بر میگشت که در بخش دیگر به آن خواهیم پرداخت. یعنی اینگونه نبوده که مثلا قبل از سال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۸ بین امریکا و طالبان رابطهای نبوده و این رابطه یک شبه در نتیجه چرخش سیاست امریکا ایجاد شده باشد. امروزه حتا خود طالبان هم باور نمیکنند که امریکا را شکست داده باشند چه برسد به اینکه دیگران به چنین چیزی باور کنند.
بنابراین، باید گفت که حماس در شناختش از طالبان اشتباه میکند و چنین اشتباهی به شکلگیری محاسبات اشتباه دیگری منجر خواهد شد که برای حماس زیانبار خواهد بود. پیروزی طالبان در واقع پیروزی نه بلکه پیروزینمای است. در واقع این پیروزی شبیه سرآب است. از دور پیروزی به نظر میرسد اما که از نزدیک و نیک نگریست شود، چیزی به نام پیروزی وجود ندارد بلکه در اصل تسلیمی طالبان دوم به امریکا است که در بدل آن برای مدتی قدرت را در افغانستان به این گروه بخشیده اند.
دوم، شناخت ناقص از طالبان؛
خیلیها وقتی از دور و از بیرون به طالبان نگاه میکنند، این گروه در نظر شان یک گروه بومی و یک جریان مبارزاتی ریشهدار در فرهنگ و تاریخ مبارزات آزادیخواهی مردم افغانستان به نظر میرسد. برای همین است که بسیاریها از این گروه به عنوان جنبش طالبان یاد میکنند. براساس چنین شناخت اشتباهی، طالبان را بسیاریها یک گروه انقلابی تصور میکنند، در حالی که این گروه اساساً یک گروه ضد انقلاب است.
طالبان برای مهار انقلابیون اسلامگرای افغانستان توسط حامیان بیرونی مجاهدین ایجاد گردید. چنین درکی از ماهیت طالبان به ما بیان میکند که طالبان از اساس یک پروژه خارجی است. این گروه در درون افغانستان و بوسیله مردم ایجاد نشد بلکه بوسیله سازمان استخبارات نظامی پاکستان-آی اس آی، به همکاری سازمان استخبارات انگلیس با هدف درهم کوبیدن گروههای جهادیای ایجاد شد که حاضر نبودند استقلالیت عمل و هویت انقلابی وآزادیبخش خود را با عملی کردن نقشهها و فرمایشات امریکا و انگلیس خدشهدار کنند. به تعبیر دیگر، وقتی گروههای مجاهدین که پس از شورش مسلحانه علیه حکومت وقت و احزاب کمونیستی حاکم به پاکستان پناهنده شدند و سپس مورد حمایت امریکا قرار گرفتند، حاضر نشدند که از پاکستان، امریکا و انگلیس حرفشنویی کنند، غربیها و پاکستانیها به فکر ایجاد طالبان شدند تا بوسیله این گروه بیهویت از مجاهدین متمرد انتقام بگیرند و چنین نیز شد.
در زمان جنگ مردم افغانستان علیه شوروی وقت، گروههای مجاهدین در پاکستان پناه داده شدند و مورد حمایت پاکستان و غرب قرار گرفتند. برای پیشبرد جنگ، مدارس دینی زیادی در پاکستان ایجاد شد که در واقع همان مراکز آموزش جنگی بودند. طلبههای این مدارس با ایدیولوژی تند اسلامی و عقاید جهادی و تکفیری تربیت میشدند و تعداد شان به دهها هزار تن میرسید. وقتی گروههای جهادی به پیروزی رسیدند، مدارس دینی پاکستان و طلبههای شامل در این مدارس بدون هدف و انگیزه شدند. سازمان استخبارات نظامی پاکستان متوجه شد که بعد از پیروزی جهاد افغانستان مدارس دینی پاکستان طلبههایی فارغ میدهند که به درد هیچ کاری غیر از جنگ نمیخورند. به اینها باید نام و نشانی داده میشد و در یک جهت مشخص تحت عنوان تداوم جهاد سوق داده میشدند. این جهت بازهم افغانستان بود. پاکستانیها به طلبههای مدارس پاکستان تلقین کردند که مجاهدین اهداف جهاد را متحقق نساختند و شما باید این کار را انجام دهید. مجاهدین پس از آن شر و فساد نام گرفتند و طالبان کرام و عزام شدند و به افغانستان فرستاده شدند. فرزندان صدیق و وفادار آی اس آس به ثمر رسیدند و مجاهدین سابق که پاکستان دعوای پدری بالای آنان داشت، در محاق توطیه و دسیسه قرار گرفته و ناخلف خوانده شدند. وقتی از این منظر به طالبان و روند تاریخی شکلگیری این گروه نگریسته شود، به سادگی در خواهیم یافت که شناخت بیرونی این گروه به شدت ناقص است.
همکاری سازمانهای استخباراتی غربی با طالبان نیز از همان آوان شکلگیری این گروه آغاز شد و ادامه داشت و همکاریهای بعدی که در سالهای ۲۰۱۱(ایجاد دفتر قطر) و ۲۰۱۸ آغاز گفتوگوهای رسمی امریکا و طالبان بر پایه همان رفاقت و اعتماد سابق استوار شد و اکنون نیز ادامه دارد. بنابراین تصور اینکه گویا طالبان یک جنبش مردمی علیه تجاوز خارجی است، از اساس اشتباه است. طالبان خود اسلحه غرب در جنگ امریکا در منطقه ما است که گاهی از آن آشکار و علنی استفاده میشود و گاهی پنهان و غیرمستقیم.
ادامه دارد… https://panjshirnews.com/vdci.vapct1a5rbc2t.html