—————
سوم، شناخت ناقص جریانهای اسلامگرا از سیاستهای پیچیده قدرتهای بزرگ در خاورمیانه؛
جریانهای اسلامگرا به مفهوم امروزی آن که در قالب احزاب و گروههایی مثل اخوانالمسلمین، مجاهدین افغانستان و … شناخته میشوند، خاستگاه پسااستعماری دارند. این جریانها در واقع براساس تفکر سیاسی-دینیای شکل گرفت که از جنبه نظری در آرا و اندیشههای نویسندگانی چون اقبال لاهوری، شریعتی، سید قطب، سیدجمال الدین افغانی، محمد عبدو و…قابل ردگیری است.
در گرماگرم فروپاشی استعمار انگیس، نویسندگان یاد شده، در صدد احیای روحیه استقلالطلبی شدند. تصور آنان این بود که در نتیجه حضور استعمارگران در منطقه ما روحیه ملی و اسلامی جوامع اسلامی تضعیف شده و نیاز است که چنین روحیهای احیا شود و حس اعتماد به نفس و بدست گرفتن سرنوشت سیاسی خود در جوامع اسلامی تقویت شود. این تلاشها البته بیشتر در مفهوم متقابل شرق و غرب صورت گرفت. اندیشمندان یاد شده، جوامع اسلامی را مترادف شرق در نظر میگرفتند و در پی احیای روحیه استقلال طلبی شرقیها در برابر غربیها بودند. در نگاه آنان جوامع اسلامی میتوانستند با هم متحد شده و بر پایه اعتقاد و اخوت دینی، صف واحدی را علیه تجاوز دول مقتدر غربی تشکیل دهند.
اما در بعد سازمانی و سیاسی، این اندیشهها مستمسک گروهها و سازمانهای اسلامی نظیر اخوانالمسلمین و سپس احزاب جهادی افغانستان قرار گرفت. این احزاب در واقع میخواستند که اندیشههای اندیشمندان یاد شده را در عمل تطبیق نموده و برای تطبیق آن باید سازمانهای سیاسی یا همان احزاب اسلامی تشکیل شود که شد.
اما این غایله تا طالبان و داعش و بقیه گروههای تروریستی نیز پی گرفته شد و اکنون چنین به نظر میرسد که آن را پایانی در کار نیست. حالا بسیار به سادگی چند شخص ناراضی از وضعیت موجود در یک کشور اسلامی یا چند عامل استخباراتی گروهی را با پیشوند و پسوند اسلامی ایجاد میکنند و هدف خود را اعلای کلمتهالله و تطبیق شریعت غرای محمدی عنوان میکند و تنها تفاوتی که میان این گروهها میتوان دید این است که از نظر روش و اعمال انواع خشونت و قساوت از همدیگر پیشی گرفته و جوامع اسلامی را به میدان رقابتهای خونین دول مقتدر جهان مبدل کردهاند. به بیان دیگر، غربیها موفق شدند که ستونپنجمیهای خود را در جوامع اسلامی مستقر ساخته و در لباس دین و اسلام، مسلمانان و جوامع اسلامی را ضربه بزنند.
طالبان یک نمونه بسیار بارز از ستونپنجمیهای غرب در درون جوامع اسلامی است که کل جریان اسلامگرایی را با چالش جدی مواجه کرده و حوزه مانور سیاسی و گفتمانی برای این جریان را تنگ کرده است.
واقعیت این است که گروههای اسلامگرای منطقه ما که عمدتاً خاستگاه خاورمیانهای دارند، چه از نوع تروریستی و افراطی آن و چه از نوع معتدل و میانهرو، نگاه سادهانگارانهای نسبت به امر سیاسی دارند و قادر به درک بازیهای پیچیده قدرتهای بزرگ جهان نیستند. این ضعف ادراکی باعث شده که این گروهها اکثراً ناخواسته به دام توطیههای قدرتهای بزرگ بیافتند و در واقع وسیله تحقق اهداف استراتیژیک آنان قرار گیرند. وقتی صد سال بعد به این روند مینگریم، دیده میشود که اسلام سیاسی جدید که در واکنش به استعمار شکل گرفت و هدف ضد استعماری برای خود تعریف کرده بود، بدلیل ضعفش در درک پیچیدگی بازیهای کلان سیاسی، به یک جریانی مبدل شد که بیشترین سود را به استعمارگران میرساند.
در واقع استعمارگران جدید، با مهارت خاصی توانستند که تفنگ خود را روی شانه اسلام سیاسی گذاشته و به سمت رقیب شلیک کنند. نمونه بارز آن مجاهدین افغانستان است. جریان اسلامگرای افغانستان علیه تجاوز شوروی قد علم کرد اما در دام امریکا و انگلیس افتاد. در ادامه جهاد، مجاهدین مجبور شدند که کمک امریکا را دریافت کنند و پس از آن دیگر خواسته نخواسته به دام امریکا افتاده بودند. آنان وقتی خواستند خود را از این دام رها کنند، امریکا و غرب برای سرکوب شان گروههای جدیدی از نحله فکری خود شان درست کرد که شناخته شده ترین آن طالبان و داعش است.
به اعتقاد من، احساس همذاتپنداری حماس فلسطین با طالبان افغانستان ریشه در همین غلطفهمیها دارد. حماس متوجه نیست که با مقایسه خودش با طالبان چه جفایی را در حق خود انجام میدهد. در واقع حماس با این کار خود را در زمره گروههای تروریستیای قرار میدهد که ساخته و پرداخته دستگاههای استخباراتی استعمارگران اند و هیچ سنخیتی با جریانهای بومی اسلامگرا که هدف شان مبارزه با تجاوز خارجی و استقلال ملتهای مسلمان است، ندارند. اینجا ما با ضعف ادراکی حماس در شناخت سیاستهای استعماری غربیها مواجه هستیم.
حماس متوجه این نکته نیست که طالبان همین اکنون علنی از سوی امریکا حمایت میشوند و ماموریت دارند که اهداف امریکا را در افغانستان و آسیای میانه برآورده بسازند. همان امریکایی که با قاطعیت و صراحت در کنار اسراییل ایستاده و از شعار نابودی حماس توسط اسراییل حمایت میکند! حماس این را نیز نمیداند که طالبان از بعد داخلی ماهیتاً گروهی است که سیاستهای اسراییلی را در غصب سرزمینهای اقوام غیرخودی دنبال میکند. این ناآشنایی حماس با طالبان در واقع ریشه در نگاه سرسری و عاطفی و شعاریک به مسایل کلان سیاسی و امنیتی و جیوپولتیک دارد.
چهارم، استفاده نادرست گروههای اسلامگرا از اسلام؛
وقتی بحث استفاده نادرست گروههای اسلامگرا از اسلام در میان میآید، بیدرنگ بسیاریها موضوع را به نزاع دامنهدار میان سکولاریزم و اسلامیزم ربط میدهند. در حالی که موضوع به این سادگی نیست. جدا از نزاع یاد شده، بحث دیگر این است که به فرض درست بودن دخالت دادن دین و اسلام در امر سیاسی، این دخالت چگونه و به چه ترتیبی باشد و توسط چه کسانی جنبه اجرایی پیدا کند.
در واقع ما دو تا بحث داریم: بحث اول این است که دین را از سیاست جدا بدانیم و این همان بحث سکولاریزم است که اسلامیستها مخالف آن اند. اما بحث دوم این است که دین را از سیاست جدا ندانیم و بخواهیم که آن را در کنار هم مورد استفاده قرار داده و به اصطلاح سیاست را رنگ و لعاب دینی بزنیم. ما در اینجا در حیطه موضوع دومی بحث میکنیم. فرض را بر این میگیریم که دین و سیاست از هم جدایی ناپذیرند و باید دینی سیاست کرد. اما چه کسانی قرار است این کار را انجام دهند و میکانیزم اجرایی آن کدام است؟ آیا مثلا طالبان مجازند و صلاحیت اخلاقی و معرفتی آن را دارند که سیاست دینی را اعمال کنند و به نمایندگی از دین و از مسلمانان وارد حوزه سیاست شده و مجری سیاست دینی باشند؟ سوال مهم و اصلی این است.
نگارنده را عقیده بر این است که تمام گروههای اسلامگرا از مصر تا افغانستان و هند و پاکستان و… در اجرای سیاست دینی ناکام بوده و به یک روش اصولی و مفید این کار را انجام ندادهاند. در عین حال، مسلمانان و مدعیان و مدافعان اسلام سیاسی نظارت موثری بر عملکرد گروههای اسلامگرا نداشته اند تا مانع استفادهجویی آنان از نام و نشان دین شده و از بدنامسازی دین جلوگیری کنند. در نتیجه حرف بجایی کشیده که هر جماعت جاهل و نااهلی مثل طالبان و داعش و امثالهم دعوای اجرای سیاست دینی کنند.
این در واقع منفذی برای ورود دستگاههای استخباراتی است که هر روز گروه تروریستی جدیدی ایجاد میکنند و مسلمانان نیز تا بدانند اصل موضوع چیست به حمایت از همچو گروهها میپردازند و برای آنان سرباز میدهند. این چیزی است که به نظر میرسد، حماس متوجه آن نیست. حماس تصور میکند که گروه طالبان و امثال آن در موقعیتی مشابه حماس قرار دارند و برای یک داعیه برحق که دفاع از سرزمین باشد، رزمیدند/میرزمند. اینجا بازهم حماس اشتباهاً به قیاس معالفارق متوسل میشود که از یک طرف به وجهه خود آسیب میرساند و از جانب دیگر یک گروه تروریستی و مزدور را اعتبار میبخشد و به سطح یک سازمان آزادیبخش ارتقا میدهد!
پنجم، تبعات منفی واگذاری قدرت به طالبان تروریست؛
چنانکه در اظهارات یک مقام حماس قابل مشاهده است، واگذاری قدرت در افغانستان به طالبان، گروههای اسلامگرا را دچار توهم پیروزی و توانایی کرده است. گرچه آنگونه که در بالا اشاره شد، حماس با طالبان به کلی متفاوت است اما اظهارات مقام حماس در باره پیروزی طالبان مبین این واقعیت است که واگذاری قدرت به طالبان الهامبخش گروههای اسلامگرا و گروههای تروریستی در دیگر نقاط جهان بوده است و آنان را دچار محاسبات نادرست در باره توانایی شان کرده است.
البته نگارنده را اعتقاد بر این است که حماس را نباید مشمول گروههای تروریستی قرار داد. همانگونه که معتقدم حماس نباید در جنگ و مبارزه برای احقاق حقوق مردم فلسطین مرتکب جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت شده و اقدام به کشتار افراد ملکی و کودکان کند که در این صورت دفاع از عملکرد آن دشوار خواهد بود. حماس باید مرز روشنی بین خود و گروههای تروریستی دیگر که به دیکته سازمانهای استخباراتی قدرت های بزرگ میجنگند، ترسیم کند و از مسیر طالبانی شدن فاصله بگیرد.
شاهد دیگر این مدعا، افزایش حملات گروه طالبان پاکستان است که با به برگشت طالبان افغانستان به قدرت، شاهد آن بودیم. طالبان پاکستان فکر میکنند که میتوانند حکومت پاکستان را سرنگون و حکومت طالبانی در پاکستان ایجاد کنند. چنین تصوری را بسیاری از گروههای تروریستی دیگر نیز دارند و بعید نیست که بر اساس چنین تصوری، فعالیتهای تروریستی خود را گسترش دهند و موجب دردسرهای جدیدی برای کل منطقه خاورمیانه و آسیای میانه شوند. https://panjshirnews.com/vdcj.oetfuqextsfzu.html
panjshirnews.com/vdcj.oetfuqextsfzu.html